از نگاه مردم، عکاس- خبرنگار به مثابه یک ابرانسان است که در هر ساعتی از شبانهروز و با هر بعد مسافتی، اولین شاهد رخدادهای مهم و جنجالی است و میتواند قوانین مدنی و عرف را در تکاپوی ثبت حقیقت نادیده بگیرد و برای شهادت در پیشگاه تاریخ، از جانش مایه میگذارد.
به گزارش مجله نوریاتو به نقل از ایران آنلاین، اگر از بحث استعداد بگذریم، مهارت عکاسی، اکتسابی است اما جسارتی که عکاس- خبرنگار را از دفتر روزنامه بیرون میکشد و راهی مأموریتهای ناممکن میکند، ذاتی و یک ظرفیت روحی است. دانستن اینکه یک عکاس در جبهههای جنگ در کشاکش مرگ و زندگی، چه تجربیات حرفهای، فردی و روحی را از سر گذرانده، خواندنی است و در گفتوگوی پیشرو با بهرام محمدیفرد از آنها صحبت به میان آمده. بهرام محمدیفرد در جوانی، جدیترین دوران عکاسی حرفهای خود را در جنگ ایران و عراق طی کرده و به خاطر عکسهایی از شخصیتهای سیاسی انقلاب هم شناخته شده است. عکسهای او از جبهه ایران، از دریچه نگاه خنثی، روایتگر و بکرِ تجربیاش، با کادربندیهای نشانهساز، سوژه و روایت را به زمان و مکان اساطیری پیوند میدهد و حقایق، احوال و رنجهای مشترک بشری را بلندتر از تعلق به مرزهای یک سرزمین و جبهه، روایت میکند.
این گفتوگو با گریز از خوانشی اسطورهای و کاملاً اتفاقی، در روز تولد شصت سالگی بهرام محمدیفرد و چهل سالگی ورودشان به حرفه عکاسی، انجام شده است.
با یک سؤال کلیشهای شروع میکنم؛ چرا در روزهای پرماجرای قبل از انقلاب، با سن کمی که داشتید، به سراغ عکاسی رفتید؟
اواسط سال۵۶، هفده ، هجده ساله بودم که عکاسی را شروع کردم. ما، خانواده هنرمندی داریم. برادرهایم، نقاش و مجسمهساز هستند و من هم عکاسی را دوست داشتم.
چرا عکاسی؟ یک دوربین در خانه داشتید که یک روز دست گرفتید و…
آره… دوربین همیشه بود و عکس میگرفتم؛ عکس خانوادگی و اینها… قصدم این بود که ثبت کنم. چیزی که همیشه من را تشویق میکرد، دیدن آلبومهای خانوادگی بود؛ دیدن پدربزرگ و فامیلهایی که ندیده بودیم.
عکاسی را همزمان با تحولات اجتماعی- سیاسی قبل از انقلاب شروع کردید… چه چیزی باعث شد که به جای شرکت در تظاهرات، عکاسی کنید؟ میخواستید به روش خودتان یک نقش اجتماعی یا سیاسی ایفا کنید؟ یا از سر کنجکاوی بود و تحولات روز به آن دامن زد؟
تظاهراتها و درگیریهای قبل از انقلاب من را کشاند به این سمت… فکر میکردم که باید دوربین را بردارم و اینها را ثبت کنم.
عکسهای درخشانی در همان دوره گرفتهاید که امروز از مستندات تاریخ انقلاب هستند؛ مانند عکس دخترهای پنج شش سالهای که با چادرهای سیاه و سفید کنار جمعیت زنان ایستادهاند و تصویر امام خمینی(ره) در دستشان است…
بله… قبل از انقلاب، سرباز نیروی هوایی بودم، در قسمت سمعی- بصری. انقلاب هم که شد، همانجا بودم. تا یکی دوماه بعد، مهندس موسوی روزنامه جمهوری اسلامی را تأسیس کردند. کار حرفهای را از آنجا آغاز کردم. عکسها را میآوردیم و با مشورت انتخاب میکردیم. مهندس خیلی کمکمان میکرد. مثلاً میدانستم عکسهایم از این عملیات، چشمگیر نیست ولی تشویقم میکرد که ادامه دهم. مدیریت خوبی داشت و مهربان بود. شاید باور نکنید که حقوقمان به این صورت بود که پولی میگذاشتند روی یک میزی آن گوشه، هرقدر که نیاز داشتی، برمیداشتی. (خنده) این فضا الان غریبه و باورنکردنی است برای شما.
همینطور است. ما در فضای دیگری کار کردهایم. اما دغدغه معاش نداشتید؟ تأمین بودید از طرف خانواده؟
خرجی نداشتم… همهچیز ارزان بود. یعنی شرایطی نبود که به آدم فشار بیاید؛ مجرد بودم و ماشین برای رفت و آمدم داشتم. فقط پول سیگارم و بنزین را برمیداشتم.
تا قبل از شروع جنگ از چه رویدادهایی عکس گرفتید؟
آن موقع، اوج خبر بود در تهران. گروههای مختلف از مجاهدین و پیکار، درگیری ایجاد میکردند. پاتوقشان دم دانشگاه بود؛ بحث میکردند و آخرش هم بزن بزن. به مرور این درگیریها کشیده شد به خیابانها. آنجاها عکاسی میکردیم و از بمبگذاریهایی که شد و اشغال سفارت که آنجا اصلاً کشیک میدادیم و واقعه طبس.
نمی ترسیدید؟
نه! فضولی، کنجکاوی و… مانع از ترس بود. تنوع این رویدادها برایم جالب بود. به خطر فکر نمیکردم؛ با شنیدن ماجرای طبس رفتم دفتر روزنامه. هیچ کس نبود جز غلامحسین افشردی (حسن باقری) که بعد، از فرماندهان بزرگ جنگ و شهید شد. صمیمی بودیم، گفتم قضیه این است. با من میآیی؟ او هم سرش درد میکرد برای این کارها… خیلی زود رسیدیم طبس. عکسهایی که من دارم را دیگران نتوانستند بگیرند، چون بیشتر چیزهایی که آنجا بود، سریع …
نظر دهید